سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
زندگی عاشقانه در روزگار نامردی
درباره وبلاگ


لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 87
  • بازدید دیروز: 205
  • کل بازدیدها: 543788



مخاطب من که باشی میدونی اهل سلام نیستم، قدیمی که باشی می دونی هرچند وقت یه

بار یه نوشته نزدیک تر از همیشه میذارم که خودمو توش رها می کنم ، نه رسمی ام نه پر از فاصله.

اما خیلی قدیمی که باشی دلخوری، هم از من هم نوشته هایی که تکراری اند...

حق هم داری، وقتی هنوز یه نفر سر و کلش پیدا میشه و نوشته های قدیمیو مو به مو مینویسه

هرچقدر میخواستم فراموش کنم که چه نسبت دوری با آدم ها دارم یادم میره، منو به زور

میکشونه وسط حسی که همیشه انکارش کردم

اونم با اینکه آدمه، از آدما پره .... میخواد فحش بده اما سر به نیست میکنه حسش رو

مخاطب من که باشی می دونی این یه ساله کم نوشتم ... نه اینکه نخوام ... نه که روزمرگی

زور دستش به بستن دو تا پای همیشه مسافر رسیده باشه، نه که تو یادم رفته باشی و یا

خودمو .... نه که شب و روزش به مهمونی و عکس های لایک دار گذشته باشه، نه که بازجو

دست از سرم برداشته باشه، نه که سبزم رو باز کرده باشم، نه که پیک اول مشروبمو خورده باشم

نه که لباسم مارک دار شده باشه یا تختخوابم پر ........ نه که از تو اتاقم جاده رد شده باشه

... نه که یادم رفته باشه از خودکشی یه پیرمرد هفتاد ساله بیشتر از تلفات جنگ جهانی می

ترسم ، نه که دیگه داریوش گوش نکنم ....

باور کن نه، هنوزم همونم که بودم، هنوزم حوصله ی آدم گنده ها رو ندارم

هنوزم زبون مورچه های این شهر رو می فهمم ...هنوزم پلک میزنم / پری می بینم، پلک نزنم هوای اتاق جریان نمیگیره

باور کنم هنوزم انقلابم، دست و دلم به ولنجک نمیره

ولی بابت یه چیز عذر می خوام ........

اینکه خیلی وقتا باید میبودم و نبودم .......

اینکه اونقدر تو خودم رفتم که خودم هم باورم شد نبودم

مخاطب من که باشی میدونی از بیلبورد متنفرم، از لبخند تو دوربین، از چالش سطل آب روی موی تافت خورده

میدونی هنوزم به اتفاق ها معتقدم، هنوزم کامنتامو میخونم ختی اونایی که خود ِ طرف یادش نیست کی گذاشته

اینو نوشتم که یادت باشه، برام مهمی .... حتی وقتی تو روت وایسادم و سرت داد زدم مخاطب عام نباش

حتی وقتی حاضر شدم برنجی اما بفهمی

نه که من بارم باشه ها ... نــــــــــــــــــــــه

مخاطب من که باشی میدونی تو روت وای میسم که منفعل نباشی، فاعل باشی ....

حرف خودتو بزنی نه که لشگر مجازی یکی دیگه باشی ....

کتاب بخونی حتی اگه بعدش به سطح معلومات من بخندی

اما بذار خلاصت کنم ...

مخاطب من که باشی میدونی، ده سال دیگه هم بیای به این صفحه من همینم

همون که عصاشو با همون عشقی تمیز می کنه که یه وسترن هفت تیرشو

همون که پاش درد می کنه واسه هر چه رفتنه

هنوزم هم مینویسم ها ... کم شده اما تن به لکنت نمیده این چند قطره خون ِ مانده از قلم

سر ِ پای خودت وایسا، دست تنهاییتو بگیر، تو خلوتت تا میتونی دریده باش

فیلم ببین لعنتی .... کتاب بخون .... نذار یه نسل دیگه این مملکت کپی باشه اونهم نابرابر ِ اصل

ارزش ها اگه اصیل باشه ضد ارزش نمیشه ....

تنی که از سر خود بودن تنهاست شرافت داره به یک اجتماع ِ بیرون زده ی سیاسی

خیلی وقت بود درد و دل نکرده بودم ....

مخاطب قدیمی من که باشی ... هنوزم دلگیری اما پا میشی و باهام دست میدی

کم نیار، حتی وقتی هیچ کس نبود که تو رو یاد خودت بندازه .........

شرافت، زیر خاک هم بره، اسمش شرافته ...... تمام.

(چقدر فکر کردی این روزا خوشم .... چقدر به فکرت تو دلم خندیدم .... پریشب که از انقلاب تا

خونه رو پیاده اومدم عهد کردم یادت بیارم، که ما اتفاق هایی هستیم که در هم / افتاده

 

ایم..... پل جلال بود و سیگار بهمن و همون هندرفری که داشت عروسک قصه ی من ِ داریوش رو پخش میکرد)


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
چهارشنبه 94 تیر 17 :: 8:55 صبح
علیرضا پویا

دست من و تو نیست که زخم های سر به راه بخوریم این تفاوت جنگجوها و کشیش هاست که از ترکش تقدیر به پشت جادار خدا پناه نمی برند ما هرچقدر زخم بخوریم، ایمان بالا نمی آوریم باور کن کودکی که تنهایی جریحش کرده از حمله ی سرباز های سربی اش نمی ترسد چه برسد به ما که پای خویشتن ناب خویش سال ها ایستاده ایم


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
چهارشنبه 94 تیر 17 :: 8:53 صبح
علیرضا پویا

نیوتن می آسود

در پناه سایه در زیر درخت

ناگهان سیبی افتاد زمین

نیوتن آن را دید

سپس از خود پرسید

که چرا سوی هوا پرت نشد

 

اکتشافات جهان

اتفاقات بود که چنین می‌افتاد

که کسی می فهمید

و به ما می فرمود که چه چیز چه پیامی دارد

و چه رازی دارند آیات خدا

راز و اسرار جهان

کشف می شد یک روز

درپی گم شدن کشتی در یک دریا

یا کسی در صحرا

یک کسی می فهمید که کجا آمریکاست

یا کجا غار علیصدر، یا کجا قطب شمال

یک کسی می فهمید

که بخار قدرتی دارد، نیز

و کسی می فهمید چه گیاهی چه شفایی

و چه دردی چه علاجی دارد

یک کسی می خوابید در زیر درخت

نیوتن یا داود

گیو یا گالیله،

ترزا یا مریم

و علی یا عیسی

از عدن یا نروژ

اهل ایران یا هند

مصر یا گرجستان

از پرو یا گینه

و فرو می افتاد

یک گلابی یا سیب

و ترنج و انار...

راز و اسرار جهان

کشف می شد یک روز

ما نبینیم کسی می بیند

ما نگوییم کسی می گوید

یکی کسی در جایی

که زمین می چرخد

به جهانی می گفت

گرد خورشید و بر محور خویش

و اگر گالیله توبه کند

و بگوید که ـ با تهدید ـ نخواهد چرخید

باز خواهد چرخید

آری و زمین توبه نخواهد کرد

خواهد چرخید

 

راز و اسرار جهان

کشف می شد یک روز

ما نبینیم کسی می بیند

ما نفهمیم کسی می فهمد

هیچ کس منتظر مهلت خمیازه ما نیست

گلم                                                                                                                  

هیچ کس منتظر خواب تو نیست

که به پایان برسد

لحظه ها می آیند

سالها می گذرند

و تو در قرن خودت می خوابی

 

قرن آدم ها هر لحظه تفاوت دارد

قرن ها گاه کوتاهتر از ده سالند

گاه صدها سالند

 قرن ها می گذرند

و تو در قرن خودت می مانی

ما از این قرن نخواهیم گذشت

ما از این قرن نخواهیم گریخت

با قطاری که کسان دگری ساخته اند

هیچ پروازی نیست

برساند ما را به قطار دو هزار

و به قرن دگران

مگر انگیزه و عشق

مگر اندیشه و علم

مگر آیینه و صلح

و تقلا و تلاش

قرن ها گرچه طلبکار جهانیم ولی

ما بدهکار جهانیم در این قرن چه باید بکنیم

هیچکس گاری مار را به قطاری تبدیل نکرد

هیچکس ذوق و اندیشه پرواز نداشت

هیچکس از سر عبرت به جهان خیره نشد

هیچکس از سفری تحفه و سوغات نداشت

 

من در این حیرانم

که چرا قافله علم از این جا نگذشت

یا اگر آمد و رفت

پدرانم سرگرم چه کاری بودند؟

بر سر قافله سالار چه رفت

و اگر همراه این قافله گشتند گهی

برنگشتند چرا؟

ما چه کردیم برای دگران

و چرا از خم این چنبره بیرون شدیم

نازنین

زندگی ساعت دیواری نیست

که اگر هم خوابید

بتوانی آن را تنظیم کنی

کوک کنی

برسانی خود را به زمان دگران

کامیابی صدفی نیست که آن را موجی

بکشد تا ساحل

و در او مرواریدی باشد

غلطان،

نایاب

هیچ صیاد زیردستی نیز

باز بی تر و تقلا

ماهی کوچکی از دریای صید نکرد

بخت از آن کسی است

که به کشتی رود و به دریا بزند

دل به امواج خطر بسپارد

و بخواهد چیزی را کشف کند

و بداند که جهان پر آیات خداست

بشنود شعر خداوندی را در کار جهان

و ببندد کمرش را با عزم

و نمازش را در مزرعه

در کارگهی بگذارد

و مناجات کند با کارش

و در اندیشه یک مسئله خوابش ببرد

و کتابش را بگذارد در زیر سرش

و ببیند در خواب

حل یک مسئله را

باز با شادی درگیری یک مسئله بیدار شود

ابن سینا

پاستور

گراهام بل

رازی

و ادیسون

ادیسون

و ادیسون

            بشود

 

بخت از آن کسی است

که چنین می بیند

و چنین می فهمد

و چنان جام پری می نوشد

و چنین می کوشد

بخت از آن سیبی است

که در آن لحظه فتاد

و از آن نیوتن

که به آن اندیشید

و در آن راز بزرگی را دید

خوش به حال آن سیب

خوش به حال نیوتن



این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب : جملات زیبا, سخنان بزرگان, سکسی, شعر زیبا, عاشقانه, جملات وایبری, جملات لاینی

       نظر
جمعه 94 فروردین 28 :: 11:0 صبح
علیرضا پویا

و از تمام ِ دار دنیا / بر گردن ِ من

چه مانده است جز دست های جنازه ای که زخم هایش را در جیبش غلاف کرده

مبادا به هیچ کجای اجتماعش بر بخورد

مرزها از توبه ی گرگ های بالان دیده شکننده تراست

خشاب ها به قرص ها رفته اند

کشیش ها به اعتراف نشسته اند

و اشک ها هنوز هم

بین چشم های پدر خوانده و پینو کیو فرقی برای آمدن نمی گذارند

آخرش هم دنیا

گاهی

آنقدر حرفت را بد می فهمد

که با بلند ترین صدای کودکانه بگویی : دو چرخه میخواهم

و .... ویلچر نصیبت شود ...


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
شنبه 93 آذر 22 :: 8:39 عصر
علیرضا پویا

کشیده های آبدار ِ باران روی صورتت

تو : یک جهـــــــــــــــــــــــــــان ِ کارگری بی نگران ِ آینده ی نداشته اش

تا صبح وسوسه ی لی لی میکنی ... بازوان ِ مرا...

آغوشت را باز کن / دهان ِ چتر ها را ببند

صدای باران شنیدنی ترین گوشواره ایست

که از ناودانی ها به ارث برده ای


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
شنبه 93 آذر 22 :: 8:38 عصر
علیرضا پویا

با احترام به نوستالژی ِ رگ به تیغ با احترام به قانون بسته بندی ِ دهان ها / تضمینی و بی تاریخ انقضا با احترام به بی احترامی ِ یک کور ِ مادرزاد به چراغ ِ قرمز های یک ذهن ِ باکره جهان تنها چهاردیواری خوبی بود ... تا سرت درست در آغوش کسی گیج برود که دو دستش / کاملا درگیر کلاویه هاست ... سمفونی سقوط / برای بتهوونی که در گوشش پنبه کرده اند همانقدر ارزش دارد که باران برای مورچه ای که زورش به کشتن ملکه اش نمی رسد . . . خالی / ام کن این گلوله جـــــــــــــان داد از بس که جایی برای خوردن در سینه ی کسی نداشت


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
چهارشنبه 93 آبان 28 :: 9:37 عصر
علیرضا پویا

حتی جوکـر هم دگر نمیخندد ؛
چیزی برای خنده دگر نماده, به چه چیز باید خندید..!؟
به تن فروشی های شب هنگام زنـی به شوهـر برای اثبات عشق؟
به پوشش دختـر در خانه و لختی های مهمانی های شبانه؟
به غیرت پسر به مادر و شوخی های مادری پسر با دوستان؟...

به شب کاری های تازه داماد برای پاس کردن چک تالار؟
به فیلم بازی کردن های نو عروس در شب اول؟ و خریدن ماشین های چند ده میلیونی.....
اعتماد چند وقتیست مـــُـــرده….
محبت منقرض شده....
انسانـدوستی جوک شده….
انصاف قصه شده....
دروغ باب شده …
خیانت روا شده…..
دشمنی عادی شده............ ..... 


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
جمعه 92 آذر 8 :: 6:41 عصر
علیرضا پویا

مثل سوتکِ یک کتری
من خبررسان صد درجه هستم
که درد از دهانِ من
چای می شود در استکان شما
که پایِ صحبت می نشینید
خستگی در می کنید

هوس می کنید حتی

_ مرا نگاه کنید _
روزی که دیگر از لبهایِ من
شعر ننوشید
از تنهایی زنگ خواهم زد .


این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
جمعه 92 آذر 8 :: 6:27 عصر
علیرضا پویا
لعنت به زمونه ای که مرد بودن درد داره و نامرد بودن کیف
لعنت به زمونه ای که خوبی کردن تاوان داره و بدی کردن احترام
لعنت به زمونه ای که پاک بودن تنهایی میاره و خیانت کردن کلاس
به فردا بگوئید نیاید ، من هنوز دیروزم را زندگی نکردم......
گلایه ها عیبی ندارد، لعنت به زمونه ای که مرد بودن درد داره و نامرد بودن کیف
لعنت به زمونه ای که خوبی کردن تاوان داره و بدی کردن احترام
لعنت به زمونه ای که پاک بودن تنهایی میاره و خیانت کردن کلاس
به فردا بگوئید نیاید ، من هنوز دیروزم را زندگی نکردم......
گلایهها عیبی ندارد، کنایه هاست که ویران میکند....!
....!

این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

         نظر بدهید
جمعه 92 آذر 8 :: 6:24 عصر
علیرضا پویا
تنها که باشی بیشتر کتاب می خوانی ،
تنها که باشی فیلم را بهتر می بینی ،
......
تنها که باشی طنز نیش دارد ،
تنها که باشی قهوه ات هرگز سرد نمی شود ،
...تنها که باشی نور زیاد است ،
تنها که باشی دیرتر شب می شود ،
تنها که باشی همه خوشحالند ،
تنها که باشی موهایت را مرتب نمی کنی ،
تنها که باشی شیشه عطرت پر باقی می ماند ،
تنها که باشی بهمن هم مارلبروست .. .
تنها که باشی تنها به چیزهای خنده دار می خندی ،
تنها که باشی هیچ چیز خنده دار نیست . . . !
 

این صفحه را به اشتراک بگذارید

موضوع مطلب :

       نظر
جمعه 92 آذر 8 :: 6:21 عصر
علیرضا پویا

 
 
 

ابزار وبمستر